رونیکا جونمرونیکا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

رونیکا جونم هدیه ی زیبای خدا

شیرین زبونیهای عشق مامان

زندگی مامان  از اواخراسفند بودکه  وقتی شب بابایی از سر کارمیادو زنگ در و میزد    تو شروع می کردی به باباگفتنو حسابی دل مامانیو باباییو می بردی . یازدهم عیدم که خونه خاله دینا بودیم خاله دینا با اشاره دست بهت می گفت بیا تو هم یاد گرفتیو وقتی چهار دستو پا میری یک وری می شینیو با اشاره دست به من می گی پیو آخ که چقدر دوست دارم حسابی بچلونمت عسلم به غیر از اینهاسیزدهمم برای اینکه دست به درخت نزنی دایی بهت می گفت جیزه وتوهم به زبون خودت می گفتی جیس وقتی هم ببینی آب می خوریم میگی آپ وای که چقدر عاششششششقتم . رونیکا در کمین باز کردن در ک...
20 فروردين 1392

سرماخوردگی گلکم

عزیز مامان چهاردهم بردمت دکتر و دکتر بعداز معاینه گفت که گلوت متورم شده و باید شربت بخوری تا خوب بشی از اون شب به بعد مریضیت اوج گرفتو خیلی اذیت شدی .شب بعدشم تاصبح گریه کردی منم چون کاری نمیتونستم بکنم که تو زود خوب بشی خیلی ناراحت بودم .خدارو شکر امروز خیلی بهتری انشااله که زودتر خوب بشی دخمل گلم چون مامانی اصلا طاقت مریضی نازگلشو نداره عشق من .
19 فروردين 1392

عروسی پرماجرا

عروسکم جمعه بود که باهم رفتیم عروسی امیدواربودم که با حضور خاله دینا تو دختر خوبی باشی و مامانو اذیت نکنی اما این آرزو سرابی بیش نبود و نمیدونم تو چرا باخاله دینا هم غریبی میکردی و برای مامان سنگ تموم گذاشتی .  اینقدر مامانو اذیت کردی که  دوست داشتم همون موقع برگردم خونه خلاصه که این کارهات جز پادردو دست درد چیزی برای مامان نداشت . عاشقتم ملوسکم . اینم یه عکس با پسرخاله شایان   ...
1 فروردين 1392
1